یادداشت/ وقتی دردها از شمارش خارج می‌شوند؛

 خبرنگاری که دیگر نمی‌داند از کدام فاجعه آغاز کند

ساره جعفرقلی

پایگاه خبری افق و اقتصاد، به عنوان یک خبرنگار، این روزها بیشتر از هر زمان دیگری سردرگمم، دیگر نمی‌دانم در این نقش از کدام درد این سرزمین بنویسم.

حجم بحران‌ها از مرز شمارش گذشته و تشخیص اولویت بین فاجعه و بحران سخت‌تر شده است، هر روز با انبوهی از خبرهایی روبه‌رو می‌شوم که تنها نتیجه‌اش فرسودگی روانی خبرنگاری است که قرار بود حرفه‌اش صدای مردم باشد، نه قربانی خاموشِ بی‌عملی‌ها، اصلاً اولویت در میان این همه بحران چیست؟ هر صبح که اخبار را مرور می‌کنم، انگار باید از نو تصمیم بگیرم که کدام فاجعه امروز مهم‌تر است و کدام زخم، عمیق‌تر.

از سفره‌های مردم شروع کنم که هر روز کوچک‌تر می‌شود؟ از قیمت گوشت و مرغ و میوه که گاهی حتی نگاه‌کردن به تابلوی آن در مغازه، برای بسیاری از خانواده‌ها آرزو می‌شود؟ از تورمی بنویسم که نفس اقتصاد را بریده و هر روز بالاتر می‌رود؟
از ارز و دلار بگویم که بدل به معیار ارزش‌گذاری زندگی مردم شده و هر جهش آن، ضربه‌ای تازه بر روان و جیب شهروندان است؟
از آلودگی هوا و بنزین‌های پایه متانول و سرطان‌زا؟ از کمبود آب و بارانی که انگار هر سال از آسمان این سرزمین بیشتر قهر می‌کند؟
از جنگل‌های هیرکانی که ماه‌ها سوختند و کسی نپرسید چه بر سر ریه‌های شمال کشور آمد؟
یا از قطع مشکوک و بی‌رویه درختان در تهران و شهرهای شمالی که تبدیل به کابوس زیست‌محیطی شده است؟
از طرح‌های اقتصادی چندنرخی که بیشتر از اینکه راه‌حل باشند، علامت سؤال‌اند؟
از قیمت برنج و حبوبات بنویسم که حالا تبدیل به چالش جدی معیشتی شده؟
یا از بیکاری جوانانی که هرسال ناامیدتر می‌شوند؟
از پرونده‌های اختلاس و فساد مالی که اعتماد عمومی را ریزریز می‌کنند؟
از مهاجرت نخبگان؟
از بی‌ثباتی اقتصادی؟
از سقوط سرمایه اجتماعی؟
از شکاف عمیق طبقاتی که حالا دیگر پنهان‌شدنی نیست؟
از اختلاس‌ها و فساد مالی که اعتماد عمومی را فرسایش داده؟
از عقب‌ماندگی کشور در فضای مجازی و اینترنت بنویسم، جایی که جهان با سرعت پیش می‌رود و ما هنوز میان لایه‌های فیلترینگ و محدودیت سرگردانیم؟
از تصمیم‌های افراطی برخی مسئولان و دست‌اندرکارانی که کم‌تجربگی‌شان بار آن بر دوش مردم می‌افتد؟
چقدر از این واقعیت‌ها را می‌توان در یک یادداشت گنجاند وقتی هر کدام خود یک پرونده ملی است؟

و مگر فهرست مشکلات به همین‌ها ختم می‌شود؟

بحران مسکن، مهاجرت گسترده نخبگان، کاهش شدید سرمایه اجتماعی، فشارهای روانی روزافزون بر خانواده‌ها، تعطیلی کسب‌وکارهای کوچک، ناامنی شغلی، کاهش قدرت خرید، نگرانی‌های زیست‌محیطی، بی‌ثباتی مقررات اقتصادی، فاصله طبقاتی عمیق، و فرسایش امید… هر کدامشان خود یک پرونده مستقل است.

در میان این حجم بحران، وظیفه من خبرنگار چیست؟

نقش خبرنگاری که خودش زیر بار این همه بحران نفس کم آورده، چیست؟ خبرنگاری امروز فقط نوشتن نیست؛ تحمل‌کردن انفجار هرروزه خبرهای تلخ است. شنیدن دردهایی که درمان نمی‌شوند. روایت‌کردن مسائلی که پاسخی برایشان نمی‌رسد. ما خبرنگاران شاهدان خط مقدم فرسایش امیدیم؛ فرسایشی که هم مردم را خسته کرده و هم ما را.

من هر روز با خواندن و شنیدن این اخبار دچار فرسودگی روحی می‌شوم، اما همچنان باید روایت کنم، ثبت کنم، هشدار بدهم و امید را جست‌وجو کنم؛ حتی اگر پیدا کردن آن سخت‌تر از همیشه باشد.

مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فقط جامعه را خسته نکرده، بلکه فشار روانی سنگینی بر خبرنگاران گذاشته که باید هر روز این صحنه‌ها را ببینند و بازتاب دهند.
ما سند زنده درد مردمیم، بی‌آنکه گاهی فرصتی برای التیام خود داشته باشیم.

اما پرسش بزرگ اینجاست: چه زمانی قرار است روزنه‌ای از امید برای مردم این سرزمین باز شود؟

چه زمانی قرار است احساس کنیم این همه روایت تلخ، سرانجام به تغییری کوچک، تصمیمی درست، یا اندکی مسئولیت‌پذیری بیشتر ختم می‌شود؟

تا آن روز، ما همچنان می‌نویسیم، حتی اگر نوشتن سخت باشد. حتی اگر دل‌هایمان خسته باشد. چون روایت‌نکردن، یعنی تسلیم‌شدن، سکوت یعنی پذیرش و پذیرش یعنی پایان…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا